کودکان ایران زمین

واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟

چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی .....   ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سین ی ، اشک از چشمام جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.می گفت نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت. دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خ...
14 مهر 1391

زاغکی گفت به مادر که چرا ...

زاغکی گفت به مادر که چرا ... رنگ من هست سیاه و کبوتر بچه ، به سفیدی از برف و به طوقی چه سیاه بر گردن و قناری که چه زرد و چه بنفش و چکاوک که به صد رنگ مرا مسخره کرد . تو بگو رنگ سیاه ، چه برایم دارد و چرا زین همه رنگ قسمت ما همه یک رنگ سیاه و دلگیر گفت مادر : پسرم ما اگر رنگ سیاهی داریم همه از یکدلی ویکرنگیست همه این است که ما جمله یکی حالت ساکن داریم آخرین رنگ زمین مشگی و مشکی عشق است همه ی رنگ زمین از عشق است و سیاهی عشق است چون خدا در دل این رنگ نهفتست و بشر میپاید شاید این را توندانی که همه رنگ قناری و کبوتر زسیاهی آمد اگر این رنگ نباشد که سیاهش نامند چه تفاوت باشد بین آن و بر این و خداوند مرا و تو و آن ز...
21 مرداد 1391

حـرف های یـواشكی با خـدا ...

گفتم: خسته‌ام. گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::. گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره. گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::. گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم. گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::. گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی! گفتی: فاذکرونی اذکرکم .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::. گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا .:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) :...
21 مرداد 1391

یکی برای دوستش خاطره ای تعریف میکرد

یه روزی یکی برای دوستش خاطره ای تعریف میکرد  !! حمید حميد : چيه؟  !! گفت: رفته بودم جنگل , چه طبيعت بکري !! ايقد جات خالي بوود ايقد جات خالي بود  ! واساده بودم مهو اين طبيعت شده بودم ! اينقد قشنگ بود آواز پرندگان  ! کاش مو اين دوربينمو برده بودم با خودم برات فيلم برداري ميکردم !! همينطور که مو محو اين طبيعت بودم گرگا حمله کردن !!! حميد : خو چي شد؟ ! گفت : خو هيچي ما بدو گرگا بدو ! مو بدو گرگا بدو !! ب...عد ر...سيديم به يه دشت ! دشت پر از گل شقايق ! ايقد قشنگ بود , تا چشم کار ميکرد فقط گل سرخ ! اصلا يه فضاي رمانتيکي شده بود ! حميد : پَ گرگا چي شدن ؟ ! گفت : ...
2 اسفند 1390

دیگه هیچوقت بچه دار نمیشه ....

بين ایرانی ها يه مسابقه مهارت شمشير زني ميذارن . بعد از مسابقه خبرنگار با سه نفر اول مصاحبه می کنه .... اول ميره سراغ نفر سوم: شما چي شد که نفر سوم شدي ؟ نفر سوم یه مگس رو تو هوا با شمشير دو نصف ميکنه ..... خبرنگاره ميره سراغ نفر دوم . نفر دوم هم یه مگس به خبرنگار نشون ميده با شمشير تو هوا دوتا بالشو میزنه .... خبرنگار هاج و واج مي مونه که نفر اول چه شاهکاريه ؟ به نفر اول که غضنفر بوده ميگه شما چه مهارتي نشو ن دادي؟ غضنفر يه مگس نشونش ميده با شمشير تو هوا مگس رو ميزنه...مگسه اول ميفته زمين بعد بلند ميشه دوباره پرواز ميکنه... خبرنگارمیگه ...اين که رفت! غضنفر میگه رفت ... ولی دیگه هیچوقت بچه دار نمیشه ....   ...
2 اسفند 1390

حیف ازاین ماهی

  این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست.  ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.ماهی کوچکی که طعم تنگ ازارش می دهدوبوی دریا هوایی اش کرده است.  قلب هاهمه نهنگاننددراشتیاق اقیانوس.اماکیست که باور کنددرسینه اش نهنگی می تپد.  ادم ها ماهی ها رادرتنگ دوست دارندوقلب هارادرسینه.  اما ماهی وقتی دردریاشناورشدماهی است.   وقلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.  هیچکس نمی تواند نهنگی رادرتنگی نگه داردتوچطور می خواهی قلبت  رادرسینه نگه داری؟  وچه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شودودریامختصرمی شود.  ووقتی قلب خلاصه می شودوادم قانع.  این ماهی کوچک امابزرگ خ...
18 بهمن 1390

چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل من گفت: برو چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست ك...
15 بهمن 1390

اجازه ندهید این اتفاق برای شما تکرار شود

ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود. قدر دادن موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید. برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم گونه ای زند...
15 بهمن 1390

دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟»

نامزد ایرانی دريافت جايزه ادبي پوشکارت   امسال فريده حسن‌زاده براي شعر  «در جواب دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟»  سروده شده به زبان انگليسي به عنوان نامزد دريافت جايزه ادبي پوشکارت معرفي شد.   نامزدهاي جايزه ادبي پوشکارت که هر ساله به بهترين شعر، داستان و نقد ادبي نشريات ادبي مستقل تعلق مي‌گيرد ، توسط سردبيران جرايد و از ميان کساني انتخاب مي‌شوند که به عنوان   poet The Feature   انتخاب و معرفي شده باشند . از برندگان اين جايزه ادبي معتبر در دهه‌هاي گذشته مي‌توان به نام‌هايي چون ريموند کار...
15 بهمن 1390